کیان جون کیان جون ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

پسرای گلم کیان و کارن

شیرخوارگان حسینی محرم 92

امسال هم مثل پارسال با پسرم عزیزم رفتیم مراسم شیر خوارگان حسینی تا پسرمو بیمه حضرت علی اصغر کنم ماساعت 8:30رفتیم ولی خیلی شلوغ بود با کلی زحمت تونستیم وارد بشیم یک جای خالی پیدا کنیم و بشینیم یک چند دقیقه که نشسته بودیم چون نمی تونستی راه بری و بازی کنی خسته شدی و شروع به نق زدن کردی خوراکی هاتو دادم خوردی یک کم سرگرم بودی و با بچه ها بازی کردی ولی اصلا نذاشتی لباسای مخصوص این روز رو تنت کنم و سربندتو ببندم عکسم که نگو تا میخواستم ازت عکس بگیرم یه جوری شیطنتت گل میکرد           اینم گهواره ای که نماد گهواره حضرت علی اصغر بود .     ...
28 آبان 1392

هنرها و فضولی های شازده کوچولو

این شازده کوچولو رو که در تصویر نمی بینید همون آقا کیانه که من از دستش جرات ندارم دست به لاک بزنم چون اگر بزنم بعد کیان...........     ی ه وقتایی هم پسر نازم شیطون میره تو جلدش و خرابکاری میکنه مثل این عکسا که بعد از خوردن کیک و شیرت شیشه شیروتو انداختی توی ماشین لباسشویی که من بعد ازاینکه کلی دنبال شیشت چرخیدم اونو توی ماشین پیدا کردم             ...
16 آبان 1392

تولد یکسالگی

چهارم اسفند ٩١تولد یکسالگیت بود و من از یک ماه قبل کلی برای اون روز برنامه ریزی کردم و دنبال طرح و مدل برای تم تولدت بودم تا بالاخره باب اسفنجی به نظرم قشنگ تر اومداول کیک رو سفارش دادم تا مطمئن بشم میتونه باب اسفنجی رو درست کنه وقتی مطمئن شدم رفتم سراغ بقیه کارها دنبال یه یادبود باب اسفنجی میگشتم تا به مهمونای کوچولو بدم که بعد از کلی این ورو اون ور رفتن تونستم دفترچه یادداشت باب رو پیدا کنم  بعد کارت دعوت تولدتم با کمک خاله فاطی و خاله سمیه با تم باب درست کردیم خلاصه با کلی کارو زحمت تونستیم یک جشن کوچولو برات بگیرم که امیدوارم وقتی بزرگ شدی عکساشو دیدی خوشت بیاد توی تمام عکسا هم اینقدر تکون میخوردی ...
16 آبان 1392

یلدای 91

شب یلدا طبق رسم هر ساله ما خونه مامان جون دعوت بودیم امسال اولین سالی بود که تو شب یلدا بودی و در جشن یلدای ما شرکت میکردی وقتی رسیدیم خاله ناهید و دایی محسن هم اونجا بودند اون شب خیلی خوش گذشت مامان جون کرسی گذاشته بود و وسایل رو روش چیده بود ولی تو و ماهان (پسر دایی کیان )چون براتون تازگی داشت اینقدر فضولی کردین و به همه چیز دست زدین که سریع مجبور شدیم جمع کنیم ولی چند تا عکس یادگاری گرفتم هر چند به سختی .                  ...
16 آبان 1392

آرایشگاه

اولین دفعه ای که پسرمو بردم آرایشگاه ٣ماهت بود اینقدر آروم نشستی روی پای بابایی تا موهاتو آقای آرایشگر کوتاه کنه که کلی ذوق کردم  ولی  چشمت روز بد نبینه همون یک دفعه بود بعد از اون هرموقع می رفتیم ،هر جا که قیچی بود سر تو هم به همون طرف میچرخید       ...
16 آبان 1392

سالگرد عقد

چهارم تیرماه  نود و یک مصادف بود با ٤ ماهگی کیان جــون وسالگرد عقد مامان سمیه  بـابـا میثم . کـه من و بابایـی تصمیم گـرفتـیـم یـه جـشـن     کوچولو بگیریم  و مهمون این جشنمون هم فقط کیـان کـوچـولـو بـود   که  من  فدای اون قدماش بشم که بودنش جشنمونو  با شکوه  کرد.           ...
16 آبان 1392

کیان در مهد

مراسم روز اول مهر و ورود پسرم به دنیای بچه ها در 18ماهگی(البته تو از مرداد میرفتی مهد) روز اول که میخواستم ببرمت  مهد خیلی استرس داشتم چون توی این مدت خاله اکبری توی خونه مراقبت بود  و من خیالم راحت بود که پسرم اذیت نمیشه حالاداشتم میبردمت جایی که بچه های هم سن تو زیاد بودن و میدونستم مراقبت ازاین همه بچه کار سختیه و امکان داره به تو کمتر رسیدگی بشه ولی چاره ای نداشتم با کلی بغض و ناراحتی بردمت وقتی داشتم میومدم بیرون با شروع گریه تو من هم بغضم داشت میترکید که سریع از مهد خارج شدم ولی بعدش کلی گریه کردم به ظلمی که در حق تو داره میشه .من کوچیکتم مامانی و تا عمر دارم برای راحتی و آسایش تو تلاش میکنم میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت &n...
15 آبان 1392